"زمانی در یك سرزمین دور دست، یك بیماری شیوع یافت كه زندگی تمام اهالی آن را تهدید میكرد. از قضای روزگار، پزشكی به قصر آمد كه یك بطری كوچك دارو با خود داشت. به مقداری كه فقط یك بیمار را شفا دهد. نگهبانان او را نزد پادشاه بردند. پادشاه تمام مشاوران و خردمندان را نزد خود خواند و از آنها سؤال كرد كه آیا باید آن دارو را بخورد یا نه. مشاوران گفتند: «بله. پادشاه بزرگ. اگر این دارو را نخوری، از دنیا خواهی رفت. پس آن را بنوش تا بهترین ما زنده بماند!» پادشاه در فكر فرو رفت و پرسید: «آیا تمام خردمندان سرزمین من اینجا هستند؟» مشخص شد كه یك نفر غایب است. این فرد خردمند در دورترین نقطۀ آن سرزمین زندگی میكرد. پادشاه فرمان داد كه او را هم به قصر بیاورند. وقتی او مقابل تخت پادشاه زانو زد، همان سؤال برای وی هم مطرح شد. مرد خردمند مدت درازی در فكر فرو رفت. بعد گفت: «ای پادشاه بزرگ، آیا تو این دارو را به تنهایی خواهی نوشید یا اینكه دیگران هم مقداری از آن را مینوشند؟» پادشاه جواب داد: «فقط یك بطری از آن موجود است كه فقط برای شفای یك نفر كفایت میكند.» مرد خردمند جواب داد: «ای پادشاه عظیمالشان، پس به تو توصیه میكنم كه این بطری را خالی نكنی. چون اگر تنها یك نفر، بدون دوست، خویشاوندان و مردم خود زنده بماند، زنده به گور شده است.»"
"دوستان همان موجودات نادری هستند كه از آدم میپرسند، حالش چطور است و بعد منتظر جواب او میشوند."
"یك دوست خوشبخت، هزاران بار ما را به خوشبختی نزدیكتر میكند تا هزاران دشمن كه سعی دارند ما را بدبخت كنند."
"برای دوستان خود زمان بگذار، در غیر این صورت زمان، هیچ دوستی برای تو نمیگذارد."