"تبلیغات = كوششی برای درآوردن پول از جیب كسانی كه پول ندارند، برای خريدن چیزهایی كه لازم ندارند تا بعد كسانی از آنها خوششان بیاید كه دوستشان ندارند."
"مرد نابینایی در یك بعد از ظهر آفتابی، در پارك شهر نشسته بود. روی تابلویی بر گردنش نوشته شده بود: «به یك نابینا كمك كنید!» اما فقط بعضی از عابرین پیاده سكهای در دست او میگذاشتند. یك نابینای دیگر در بیست قدمی او نشسته بود. تقریباً تمام افرادی كه از كنارش رد میشدند، سكهای در كلاه او میانداختند. برخی حتی یك اسكناس به او میدادند. گاهی هم بعضی كه از كنارش رد شده بودند، بدون اینكه پولی به او بدهند، بازمیگشتند تا به مرد نابینا كمك كنند. روی تابلوی مقابل او نوشته شده بود: «بهار است و من نابینا هستم!»"
"در یك خیابان در وین، چهار شیرینیفروشی وجود داشت كه با هم رقابت داشتند. اولی تابلویی جلوی مغازهاش زده بود با این مضمون: «بهترین شیرینیهای وین.» تابلوی مقابل مغازۀ دوم: «بهترین شیرینیهای اتریش.» را نشان میداد. مغازۀ سوم شیرینیهای خود را: «بهترین شیرینیهای جهان.» نامیده بود. مغازهدار چهارمی مقابل مغازهاش نوشته بود: «بهترین شیرینیهای این خیابان.»"
"در یك سفر هوایی، روزنامهنگاری از فیلیپ ریگلی، مالك آمریكایی مشهورترین كارخانۀ آدامسسازی جهان پرسید: «آقای ریگلی، چرا تبیلغات خود را متوقف نمیكنید؟ تمام جهان، آدامسهای شما را میشناسند و میخرند و شما میتوانید با متوقف كردن تبیلغات، مقدار زیادی صرفهجویی كنید.» ریگلی در جواب او گفت: «ما اكنون به ارتفاع 6000 متری زمین رسیدهایم. آیا پیشنهاد میكنید كه من به كابین خلبان بروم و به او بگویم برای صرفهجویی در بنزین، موتور هواپیما را خاموش كند؟»"