"مشاور = مردی كه صد راه برای عشقبازی بلد است، ولی حتی یك دختر نمیشناسد."
"مرد فقیری با حالتی محجوبانه در جادۀ ناپل گدایی میكرد. مردی از كنار او گذشت و گفت: «خجالت نمیكشید كه جای كار كردن، گدایی میكنید؟» مرد فقیر با غرور جواب داد: «آقا، من از شما تقاضای پول كردم، نه توصیه و مشورت!»"
"خانوادهای یك گربۀ بسیار شیطان داشت. طوری كه بالاخره او را اخته كردند. همسایهای گفت: «فكر كنم كه تام دیگر شبها از خانه خارج نشود.» - «اوه چرا. ولی حالا نزد مشاور میرود.»"
"میگویند، توماس مك اینتری، سناتور آمریكایی به قدری از مشاوران خود ناراضی بود كه صفحۀ مربوط به بورس وال استریت ژورنال را برمیداشت، به دیوار وصل میكرد و با پرتاب دارت، سهامی كه قصد خریدشان را داشت، مشخص میكرد. ظاهراً این كار او موفقتر از توصیههای مشاورین متخصص بوده است."
"مردی به پمپ بنزین میرود، باك اتومبیل خود را پر میكند و دستور میدهد كه شیشههای اتومبیلش را پاك كنند. مسئول پمپ بنزین نگاهی به داخل اتومبیل میاندازد و متعجب میشود. سیزده پنگوئن روی صندلی پشت نشستهاند. از راننده میپرسد: «خدای من، شما این پنگوئنها را برای چه میخواهید؟» راننده با نارحتی جواب میدهد: «نمیدانم. شما فكری ندارید؟» مرد میگوید: «آنها را به باغ وحش ببرید!» راننده میگوید: «این هم پیشنهاد خوبی است!» و میرود. روز بعد مجدداً به آنجا میرود. از مسئول پمپ بنزین میخواهد كه باك اتومبیلش را پر كند. آن سیزده پنگوئن هنوز روی صندلی عقب نشستهاند. مرد وحشتزده فریاد میزند: «خدایا! فكر كردم، آنها را به باغ وحش بردهاید!» - «بله، دیروز به باغ وحش رفتیم. امروز هم میخواهیم به كنار ساحل برویم.»"
"یك توصیۀ خوب، از توهینهایی است كه باید بخشیده شود."
"آیا داستان مردی را شنیدهاید كه شب هنگام، كلید خانۀ خود را زیر یك چراغ در خیابان جستجو میكرد؟ نه به این دلیل كه آن را زیر چراغ گم كرده بود، بلكه چون آنجا روشن بود."
"پند دادن مانند برف است. هر چه آرامتر ببارد، بیشتر روی زمین میماند."